بلندترین شب سال
هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی
بوسه گرم خداوند
بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند.
یلدا مبارک
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست .
حیاط خانهٔ ما تنهاست
حیاط خانهٔ ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانهٔ ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانهٔ ماهی ها
شب ها صدای سرفه می آید
حیاط خانهٔ ما تنهاست .
شعر از فروغ فرخزاد
باید کارهایی را انجام دهی
که فکر می کنی نمی توانی
---------------------------------------
آینده متعلق به کسانی است که
رویا های خود را باور می کنند.
----------------------------------------
انسان باید در جستجو چیزی باشد
که وجود دارد نه چیزی که فکر میکند باید
وجود داشته باشـــــد.
---------------------------------------
دیروز خاطره امروز اســــت
و فــــردا رویای امــــروز
--------------------------------------
تا زمانی که زندگی هست
امیــــد وجود دارد.
-------------------------------------
عده ی کمی زندگی می کننـــد
ما بقـــی فقط زنده انـــد.
----------------------------------
مثبت فکر کنیـــد
اتفاقات مثبت حتمــا رخ می دهند
---------------------------------
زندگی یک مشکل نیست که باید
حلش کرد
بلکه هدیه است که باید قدرش را
دانستــ
اینکهـ مدآمــ بهــ سینهــ اتــ میـ کوبد
قلبت نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود
ماهی کوچکی که طعمه تنگ آزارش می دهد
و بوی دریا هوآیی اش کرده است
قلب ها همه نهنگ نند و در اشتیاق اقیانوس
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟
ادم هـــآ مآهی رآ در تنـــگ دوستــــ دارنـــد
و قلبـــ را در سینهـــــ
اما ماهی وقتیــــ در دریــــا شناور است و
قلبــــ وقتی در خـــأا غوطهــ خورد قلب آست
هیچ کســـ نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگهـــ دارد تو
چطور می خوآهیـــ قَلبت را در سینه ات نگهــ داری؟؟
و چهــ دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود
و قوتی قلب خلاصه می شود و ادم قانع
این ماهی کوچک
اما بزرگ خواهد شود و این تُنگ تَنگ خواهد شد و
این اب ته خواهد کشید
دارم تظاهر می کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم
شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست
من هم یکی از جرم های روزگارم
من هم به مصداق" بنی آدم..." ببخشید
گاهی خودم را ز شمایان می شمارم
حس می کنم وقتی که غمگینید باید
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم
سر روی حس شانه هاتان می گذارم
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است
تنهایی جمع شما را می نگارم
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد
شاید به وهم باورم امید وارم
هر قطره ی دلکنده از قندیل ، روزی
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم !!!
محمد علی بهمنی
...شاد بودن هنر است، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش،
که چو یک شکلکِ بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم!
بی غمی عیب بزرگیست که دور از ما باد...
"شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد !..."
"ژاله اصفهانی"
تبادل لینک هوشمند