بهترین داستان
خیلی کوتاه جهــان:
.
.
.
هیچــ حواســم نــبود
دو فنـــجان ریختـــم...
سلام دوستان
خیلی وقت بود رمان نذاشته بود
امروز میخوام یه رمان جدید بهتون
معرفی کنم:
زنان کوچک نوشته لوییزا می آلکوت
خودم تازه رمانو خریدم ولی بنظرم من
رمان خوبی هستش پیشنهاد میکنم
شما هم تهیه کنید.
خلاصه داستان:
جوزفین غرغرکنان گفت: کریسمسی که بدون هدیه باشد، کریسمس نیست. کریسمس نزدیک بود، اما چهار دختر خانوادة مارچ از اینکه فقیر بودند و در آن فصل زمستان و آمدن سال نو نمی توانستند به خاطر حرف مادرشان برای خودشان
هدیه بگیرند ناراحت بودند.
می خـــواهم کمی بــروم
آن سوی آسمــــان
انجــــا،پنجــره بیشتر دارد
و خـــدا هــم دیـد بهـــتر....
سلامممم
دوستان
تو این سال جدید
اگه حرفی زدم اگه کاری
کردم
خوب کاری کردم
می خواستم بگمم
تو سال جدیدم هم همین برنامه رو دارم
ッ✘ادامه مطالبッ✘(کلیک کن)
از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان به جای گل
خمپاره و مسلسل می کارند
همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
سر پوش می گذارند
و حوضهای کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های کوچهٔ ما کیف های مدرسه شان را
از بمبهای کوچک
پر کرده اند .
حیاط خانهٔ ما گیج است .
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد
من فکر می کنم ...
من فکر می کنم ...
من فکر می کنم ...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود .
تبادل لینک هوشمند